🍁 💥#داستانک💥 💠 عنوان داستان: بیسکوییت زندگی یادمه هشت سالم بود… یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت، مارو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن… ولی من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده
ادامه مطلب
دراین روزها نوعی نا امیدی ووادادگی در بین مسئولین و معتمدین روستا مشاهده می کنم همه به هم باسردی نگاه می کنند این نتیجه آلوده کردن گروه همفکری سیمکان به بگو مگو های سیاسی است این گروه به منظور ارتباط شورا و معتمدین با مردم ایجاد شده اما فقط دونفر فقط دونفر آن را به بحث های بی حاصل سیاسی آلوده کردند ومخالفت های مردمی ومسئولین گروه هم نتوانست ای توهم گرایان انحصار طلب تند رو را کنترل کند به عقل ناقص آنها جر و بحث سیاسی باعث پویایی گروه می شود درحالی که نتیجه
ادامه مطلب
ما زمان معینی می توانیم بدون غذا وآب حتی هوا زندگی کنیم اما حتی یک لحظه هم بدون مکالمه ذهنی یا نشخوار فکری نیستیم نشخوارفکری منفی نشخوارفکری سنتی را دربرمی گیرد. که اصولا چیز خوبی نیست. از سوی دیگر، مکالمه ذهنی مثبت به خوبی درک نشده است، اما در سال های اخیر به کانون توجه محققان سلامت روان تبدیل شده است. تصور می شود که نشخوار فکری مثبت داوطلبانه است و زمانی اتفاق می افتد که فرد بخواهد مشخصا به یک موضوعی آگاهانه فکر کند.
ادامه مطلب
سیرموک سیرموک یک گیاه یا سبزی وحشی است که درمزاراع وباغات سیمکان به صورت خودرو در فصل بهار می روید این گیاه ازسیزی های محبوب مردم سیمکان است مخصوصا وقتی آن را می پذند ولای چلو می گذارند عطر و طعم بسیار خوبی دارد دم پخت سیرموکی و قبلاً نان سیر موکی نیز پخت می کردند خواص دارویی سیرموک: سیرموک سرشار از ترکیبات گوگردی، آنتیاکسیدانها و ویتامینهایی است که آن را به یک گیاه دارویی پرکاربرد تبدیل کردهاند.
ادامه مطلب
بخشش 🌱زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد . 🌱در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود. 🌱وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. 🌱در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره! 🌱هر بار که او کلوچهای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
ادامه مطلب
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من چو شیرینی از من بدر میرود چو فرهادم آتش به سر میرود همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو میدویدش به رخسار زرد که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست تو بگریزی از پیش یک شعله خام من استادهام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت همه شب در این گفت و گو
ادامه مطلب
یهودیان، در سراسر تاریخ محنتبار خود، هر گونه خوارى و شکنجه را به این امید بر خود هموار کردهاند که روزى مسیحا بیاید و آنان را از گرداب ذلت، درد و رنج رهانده، فرمانرواى جهان گرداند . در عصر ما نیز که یهودیان صهیونیست، خود بر پاى خاسته و با اشغال فلسطین، در صدد برآمدهاند حقارت همیشگى قوم یهود را برافکنند، چیزى از تب و تاب انتظار موعود کاسته نشده است . درست است که اقلیتى ناچیز از یهودیان، بر اثر دلبستگى شدید به امیدهاى قدیم، تشکیل دولت صهیونیستى را مخالف
ادامه مطلب
این روزها یه عده پیدا شدن پبش کسوتان انقلاب ودفاع مقدس را به دلیل اینکه سلیقه سیاسی متفاوتی دارند زیر سئوال می برند وگاهی مورد اتهام وتوهین قرار می دهند میگویم نگو اقا این بنده خدا جانبار است میگه شمر هم جانباز بود میگم نگو این یکی هم فرمانده زمان جنگ هست رزمنده هست مبگه طلحه و زبیر هم رزمنده بودند میگم ای یکی که دیگر فرزنده امام بنیانگذار نظام است میگه پسر نوح با بدان بنشست یاد داستان شمع پروانه افتادم انجا که پروانه به گریه شمع که همان سوختن اب شدن است.
ادامه مطلب
✍ خدایا به من بیاموز : هر جا زخمی هست مرهم باشم هر جا تردیدی هست ایمان باشم هر جا ناامیدی هست امید باشم هر جا تاریکی هست روشنایی باشم هر جا غمی هست شادمانی باش این. است منش یک مسلمان واقعی اگر دیدی کسی بنام اسلام باعث نگرانی مزاحمت .یا تشویش اذهان مردم می شود این روش وی بااسلام متفاوت است امروزه وقتی به برخی می گویم رعایت حقوق انسانی هم نوع خودرا بکنید واز سوء ظن نسبت به برادر دینی خود پرهیز کنید به زور کسی را درجبهه مقابل انقلاب تلقی نکنید فوری دم از
ادامه مطلب
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
ادامه مطلب