سیمای سیمکان (simakan_ghonghori)

سیمکان قنقری, هدف از این وبلاگ أشنایی با دهستان سیمکان قنقری (بوانات) می باشد.

تبلیغات تبلیغات

قاضی شاهد

غریبه ای از یک محله عبور می کرد قلدر محل آمد جلو و گفت اینجا چه غلتی می کنی گفت دارم رد میشم یک سیلی به غریبه زد غریبه گفت چرا می زنی گفت دوست دارم غریبه گفت پیش قاضی ازت شکایت می کنم یک لگد به غریبه زد و گفت حالا برو شکایت کند قاضی نیاز به شاهد دارد ودر این محله کسی جرعت نمی کنه علیه من شهادت بده غریبه به قاضی شکایت ضارب را آوردند قاضی برعلیه ضارب بدون شاهد حکم صادر کرد ضارب اعتراض کرد چرا بدون شاهد حکم صادر می کنی قاضی زمانیکه تو این فرد را می زدی من از
ادامه مطلب

چرا زن فرنگی قسمت من نشد؟

*چرا زنی شبیه فرنگی ها قسمت ما نمی شود؟* نقل است كه حسین ‌‌قلی خان نظام السلطنه از فرنگ برای رفیقش محمد ولی خان افشار نامه‌ای میفرستد و فراوان از زنان فرنگی تعریف میکند که در عقل و خط و سواد بی‌همتایند و بیکران از زنش گلایه دارد که چرا قسمتش زنی شبیه زنان فرنگی نیست و پاسخ محمد ولی خان به وی نامه ای بی‌نظیر است: قربانت شوم؛ عقل و شعور ذاتی‌ست نه اکتسابی ولی خط و سواد مکتبی‌ست ؛ شما که اهل دودمان جلیله ی قجرید و تمام مقدرات ایران و ایرانی در دست ایل و اقوام
ادامه مطلب

سنت زیارت رفتن در سیمکان

امروز تولد امام رضا ع است یوم این روز نبارک خاطره ای سنت از زیارت رفتن زائران امام ع در سیمکان می نویسم حدود یک هفته قبل از حرکت کاروان زیارتی مشهد چاووش در پشت بام بلند ترین (قلعه سرسنگی) می ایستاد با اشعار زیبا ونغز مردم روستا تشویق می کرد خود را برای زیارت آماده کنند متن برخی از چاوش ها همیشه از حرمت، بوی سیب می آید صدای بال ملائک، عجیب می آید سلام! ضامن آهو، دل شکسته من به پای بوس نگاهت، غریب می آید نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است مگر ز سمت مدینه،
ادامه مطلب

سزای کسی که مرا به بهشت می برد

✍️ ابراهیم ادهم سر در بیابان نهاده بود و از شهر دور می‌شد. ناگاه، چندین سرباز پادشاه به او نزدیک شدند، امیر لشگر از ابراهیم پرسید، آبادی کجاست؟ ادهم قبرستان⚰ را نشان داد. امیر گمان کرد او را مسخره کرده، با شلاقی چند بر کمر و سر او زد و او را زیر شلاق به آبادی آورد. مردم چون این حالت را دیدند، نزد امیر آمده و گفتند، او عارف نامی ابراهیم ادهم است. چرا می‌زنی؟ مگر نمی‌دانی او تخت پادشاهی رها کرده است و اگر مانده بود، سرلشگر هزاران سربازی چون تو بود؟!! 👑امیر
ادامه مطلب

کینه شتری

این روزهای برخی براین باورند که آمریکا قصدش از مذاکره صلح با ایران است برخی هم به خیال خام خود می گویند علت دشمنی آمریکا با ایران نظام جمهوری اسلامی است لذا اگر مردم داوطلبانه نظام خود را تغییر دهند آمریکای دوست ایران می شود اما واقعیت این است که آمریکا نه بخاطر اسرائیل ونه بخاطر هسته ای ونه بخاطر جمهوری اسلامی با ایران دشمنی نمی کند بلکه کلا آمریکا به ایران بعنوان یک کشور نگاه نمی کند او سالهای برایران تسلط داشته ومنایع آن را غارت می کرده حاضر نیست
ادامه مطلب

مفهوم شیطان

کلمه ی شیطان🔥 اسم جنس است و به هر موجودی که صاحب فتنه و شرّ باشد و یا اینکه موجب دوری از حق گردد، اطلاق می شود.(1) اگر ریشه ی شیطان از شطن باشد، به معنای «خالف» و «ابعد» یعنی مخالفت ورزید و دور نمود که این معنا منطبق به هر کردار و رفتار شیطان است. اگر از ریشه ی شیط باشد، به معنی احتراق است که اشاره به خلقت ناری او دارد و یا اشاره به عذاب و سوختن او در قیامت دارد. در قرآن کریم لفظ شیطان هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع آمده است و هم بر انس و هم به جن اطلاق
ادامه مطلب

دلم گرفته

هرساله شب تولد امام رضاع در مسجد سیمکان مراسم جشنی برگذار می شد امسال نشد نمی دانم چرا با اینکه به د لایلی کمتر مسجد می روم ولی خیلی منتظر جشن تولد امام رئوف بودم چند کیلو شیرینی هم نذر داشتم چون مراسم نبود بین همسایه ها تقسیم کردم ولی دلم گرفته مثل کسی که نتوانسته از ولی نعمت خود درست قدر دانی کند در انتخابات گذشته دونفر در سیمکان بحث های بیهوده سیاسی در فضای عموی دامن زدن خیلی ها دلگیر شدن خود را کنار کشیدن شاید علت تضعیف مراسم های مذهبی همین بیهوده گویی
ادامه مطلب

کلوخ وآب

داستان حکایت کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب بر کنار جوی آبی دیوار بلندی بود که یک فرد تشنه آنسوی دیوار نشسته بود و به آب دسترسی نداشت و حال زار و نزار و آشفتگی داشت. فرد تشنه از دیوار خشتی می کند و در آب می انداخت و صدای آب شنیده می شد که برای فرد تشنه ، دلنشین بود و از شنیدن آن مست می گردید. آب دلیل انداختن خشت را از تشنه لب پرسید، فرد تشنه لب می گوید که در این کار دو فایده وجود دارد و من از این کار دست بر نمی دارم.
ادامه مطلب

گاهی باید دل کند

آرنولد در دهکده‌ای بادگیر زندگی می‌کرد. او هر روز بادبادکی می‌ساخت و می‌فرستاد به آسمان، اما هر بار نخ آن را محکم نگه می‌داشت. بادبادک‌هایش پرواز می‌کردند، اوج می‌گرفتند، اما همیشه در محدوده‌ای که نخ آن‌ها تعیین می‌کرد، به رقص می‌آمدند. یک روز، پسری به نام لئو به او نزدیک شد و گفت: «چرا اجازه نمی‌دهی بادبادکت آزادانه پرواز کند؟» آرنولد لبخندی زد و گفت: «اگر نخ را رها کنم، بادبادک گم می‌شود». لئو سری تکان داد: «اما این تنها راهی است که بتونی اوج گرفتنش را
ادامه مطلب

الگویی مادر

الگویی برای مادر توماس ادیسون هنگامیکه به خانه بازگشت برگه ایی به مادرش داد و گفت : این را آموزگارم داده و گفته فقط مامانت بخونه، مادر با دیدن آن یادداشت در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود برای توماس نوشته برگه را خواند: پسر شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید. سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون مخترع مشهوری شده بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها